۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

میخواهم باشم اما ...

سلام به همگی (چه اعتماد به نفسی ! :)  با این آپِ تایم اوت دیگه همگی وجود نداره !)
خوبین ؟

خیلی دلم براتون تنگ شده تو این 3 هفته که نبودم؛ نبودم تو بلاگم و تو بلاگاتون !
شرمنده که دیر آپ میکنم. دیگه چیکار کنم! ای کاش بیشتر بودم و از بودن میون شما کمتر تنهایی می کشیدم. اما حیف که نمیشه !
نه میتونم، نه میزارن که هرروز باشم و بخونم و بنویسم ...
شاید فقط آخر هفته ها ... اگه بشه !
امساله رو دیگه باید بخونم ! تحملش سخته ! فقط دلمو خوش کردم که :
بی افِ گمگشته می آید به تهران غم مخور        خانه احزان شود روزی گِیِستان غم مخور !!!
:) :)   (قبلا از شاعر محترم اجازه دخل و تصرف اخذ شده !!)

فقط همینو میتونم بگم ...
اگه روزی لبخندی به لبای گرمتون نشست ما رو هم یاد کنین ...

خیلی دوستون دارم ...