راز و نیازهای من


پروردگارم . . .
به ياد تو مي نويسم . . . به ياد تو که اينگونه ام آفريدي . . . شايد براي آنکه . . .
نمي دانم . . . شايد براي آنکه بيشتر به درگاه تو ناله و مويه کنم سر بر بالين تو بگذارم و زارزار گريه کنم . . . تا تو تنها مونسم شوي و عصيانهايم را بيشتر ساتر گردي.
اي کاش اينگونه باشد ... اما نمي دانم ! به خودت قسم نمي دانم . . .
آخر چيزي آزارم ميدهد ... نمي دانم چرا در کلامت سخني از من نراندي ... پند و موعظه ام نکردي . . . مرا به بندگانت نشناساندي . . .
آخر چرا تنهايم گذاشته اي . . . زير فشار اين نگاه ها , اين کج انگاري ها . . .
پروردگارم ... به حق اشکهاي روانم ... در اين غربت و تنهايي ياري ام کن . . .

*********************

پروردگارم ...
اگر امتحان است چه سخت آزمونیست.
دیگر توان ندارم
دلم پر شده ...
از غم
چشمانم خشک شده ...
از گریه
قلبم زخم خورده ...
از هجران
حتی کسی دعایم نمیکند
درک نمیکند
حتی باور نمیکند ...
باور نمی کند ... 

خدایا به دادمان برس ...

*********************

۱ نظر:

آرش سعدی گفت...

تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی