۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

کاش عوض می شدم !


خدایا !
به این شب قسم تکلیف ندارم !
نمیدونم چیکار کنم ...
نمیدونم چیکار نکنم !

تو برای من چی خواستی؟
اینو؟!
معلومه که نه !
پس چرا من اینجوریم ؟!
درحالیکه درست نیست !
در حالیکه من نخواستم ...

من نخواستم !!

اما شد ...
اینجوری شد !

میگن درسته ...
درسته اینجوری بودن !
اینجا بودن ...
اینطور موندن ...

اما من میدونم ...

میدونم درست نیست !

این اشتباس !
این به نفع من نیست !
این رضای تو نیست ...

کاش عوض می شدم !

میگن میشه ...

اما من میدونم ...

میدونم نمیشه !

این دلی که عشق یه پسر آتیشش زده ! چجور میتونه عوض شه ؟!
چجور میتونه این عشقو فراموش کنه ؟

این دلی که تاحالا ارزنی محبت یه دختر توش جا نگرفته ! چجور میتونه عاشقش بشه ؟؟

برای من تصورش محاله ! اما برای تو ...

جز خدا, کی؟!

جز خدا, کی میتونه کمکم کنه ؟ ...


۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

جز خدا, کی؟!


آیینه های دل تو
          یکی یکی, شکسته شد ...
پنجره های قلب تو
          به روی نور, بسته شد ...

باور تلخ مرگ من, توی سیاهیای شب ...
از اون همه خاطره ها, مرثیه ای مونده رو لب ...

دلت میخواد تا بدونی, اون که دوسش داشتی کجاست ...
اون بالا تو آسمونا, بهشت زیبای خداست ...