خدایا !
به این شب قسم تکلیف ندارم !
نمیدونم چیکار کنم ...
نمیدونم چیکار نکنم !
نمیدونم چیکار کنم ...
نمیدونم چیکار نکنم !
تو برای من چی خواستی؟
اینو؟!
معلومه که نه !
پس چرا من اینجوریم ؟!
درحالیکه درست نیست !
در حالیکه من نخواستم ...
اینو؟!
معلومه که نه !
پس چرا من اینجوریم ؟!
درحالیکه درست نیست !
در حالیکه من نخواستم ...
من نخواستم !!
اما شد ...
اینجوری شد !
اینجوری شد !
میگن درسته ...
درسته اینجوری بودن !
اینجا بودن ...
اینطور موندن ...
درسته اینجوری بودن !
اینجا بودن ...
اینطور موندن ...
اما من میدونم ...
میدونم درست نیست !
این اشتباس !
این به نفع من نیست !
این رضای تو نیست ...
این به نفع من نیست !
این رضای تو نیست ...
کاش عوض می شدم !
میگن میشه ...
اما من میدونم ...
میدونم نمیشه !
این دلی که عشق یه پسر آتیشش زده ! چجور میتونه عوض شه ؟!
چجور میتونه این عشقو فراموش کنه ؟
چجور میتونه این عشقو فراموش کنه ؟
این دلی که تاحالا ارزنی محبت یه دختر توش جا نگرفته ! چجور میتونه عاشقش بشه ؟؟
برای من تصورش محاله ! اما برای تو ...
جز خدا, کی؟!
جز خدا, کی میتونه کمکم کنه ؟ ...